خدایا سکوتم را میشنوی | |||||
|
گفت فحشا کجا آید پدید؟؟؟ گفتمش در کوچه های بی شهید... از پیــرمــرد و پیــرزنی پرسیدند:
غنچه از خواب پرید و گلی تازه به دنیا امد،
خار خندید و به گل گفت : سلام و جوابی نشنید خار رنجید ولی هیچ نگفت.. . ساعتی چند گذشت گل چه زیبا شده بود ، دستی بی رحمی آمد نزدیک، گل سراسیمه ز وحشت افسرد. . لیک آن خار در آن دست خزید وگل از مرگ رهید .. صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید گل صمیمانه به او گفت : سلام دخترها مثل سیب های روی درخت هستند. بهترین هایشان در بالاترین نقطه درخت قرار دارند. پسرها نمی خواهند به بهترین ها برسند چون می ترسند سقوط کنند و زخمی بشوند، بنابراین به سیب های پوسیده روی زمین که خوب نیستند اما به دست آوردنشان آسان است، اکتفا می کنند. سیب های بالای درخت فکر می کنند مشکل ازآنهاست....
مامور آمار:
سلام مادر، از سازمان آمار مزاحم میشم. شما چند نفرید ؟ مادر سرشو پایین میندازه و سکوت میکنه، بعد میگه: میشه خونه ما بمونه برای فردا ؟ چرا مادر ؟ آخه شاید فردا از پسرم خبری برسه . . .
حالم خوب است...
|
اسمش علیـــــــــه ، ۲ سالشه طفلی...
|
دوستان به نظر سنجی مون هم جواب بدید
روی بام خانه ی همسایه مینشیند . چه راحت پرواز میکند . چقدر سبک بال و
چقدر اسوده
سعی میکنم پرواز کنم ولی سنگینی رخصت انرا نمیدهد ، سنگینی ام به خاطر
وزنم نیست گویا که جاذبه ی زمین بی تاثیر است . سنگینی ام را سخت احساس
میکنم . سنگینی گناهم هرگز ارام نمیگیرند .
اگر انسانها سبک بودند بدون شک قادر به پرواز بودند . مگر پیامبر نبود که چه
اسان و چه سبک پرواز کرد و به معراج رفت .
شانه هایم را تکان میدهم . گناهانم را سبک سنگین میکنم ، پیشتر از انیست ک
حتی به من اجازه ی پریدن دهند
از پرواز صرف نظر میکنم شاید توبه دستانم رو سبک کند
بی حجابی تبدیل به بد حجابی شده مواظب پوشش خود باشیم
با نگاه نا پاکمون دیگران را مریض نکنیم.نگاه هوس انگیز هم نگاه کننده و هم نگاه شونده را مریض میکند.
خدا :بنده ی من نماز شب بخوان و ان یازده رکعت است
بنده : خدایا! خسته ام ! نمیتوانم !
خدا : بنده ی من دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان .
بنده : خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم
خدا : بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
بنده : خدایا سه رکعت زیاد است
خدا : بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدایا امروز خیلی خسته ام ! ایا راه دیگری ندارد؟
خدا : بنده ی منن قبل از خواب وضو بگیر و رو به اسمان کن و بگو یا الله
بنده : خدایا من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم میپرد !
خدا : بنده ی من همان جا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله
بنده : خدایا هوا سرد است نمیتوانم دستانم را از زیر پتو دربیاورم
خدا : بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب میکنیم
بنده اعتنایی نمیکند و میخوابد
خدا : ملايکه من ! ببینید من چقدر سادده گرفتم اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده « او را بیدار کنید دلم برایش تتنگ شده است
امشب با من حرف نزده
ملایکه : خداوندا ! دوباره او را بیدار کردیم اما باز خوابید
خدا : ملایکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست
ملایکه : پروردگارا باز هم بیدار نمیشود!
خدا : اذان صبح را میگویند هنگام طلوع افتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت غذا میشود خورشید از مغرب سر بر میاورد
ملایکه : خداوندا نمیخواهی با او قهر کنی ؟
خدا : او جز من
کسی را ندارد ............. شاید تو به کرد.....